English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7653 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
impressmeat U مصادره وادارسازی بخدمت لشکری یادریایی
commandeered U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
martial U لشکری
survey information center U مرکز اطلاعات نقشه برداری در توپخانه لشکری یا سپاه
legion ofholour U نشان افتخارکه دولت فرانسه درازای خدمات برجسته لشکری یاکشوری میدهد
induced U وادار کردن
enforced U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
enforces U وادار کردن
induces U وادار کردن
compel U وادار کردن
compelled U وادار کردن
compelling U وادار کردن
induce U وادار کردن
enforce U وادار کردن
inducing U وادار کردن
compels U وادار کردن
impelled U وادار کردن
impelling U وادار کردن
impels U وادار کردن
persuading U وادار کردن
persuades U وادار کردن
persuade U وادار کردن
forcing U وادار کردن
forces U وادار کردن
impel U وادار کردن
endue U وادار کردن
force U وادار کردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
penance U وادار به توبه کردن
hustles U بزور وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
pacifying U به صلح وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
hustled U بزور وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
hustling U بزور وادار کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
coerce U بزور وادار کردن
coerced U بزور وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
coercing U بزور وادار کردن
pacification U به صلح وادار کردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
pacified U به صلح وادار کردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
have U مجبور بودن وادار کردن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
having U مجبور بودن وادار کردن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
active حاضر بخدمت
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
handyman U شخص اماده بخدمت
lay off U بخدمت خاتمه دادن
reemploy U دوباره بخدمت خواندن
handymen U شخص اماده بخدمت
muster out U بخدمت خاتمه دادن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
service U درخت سنجد وابسته بخدمت
serviced U درخت سنجد وابسته بخدمت
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
moves U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
moved U وادار کردن تحریک کردن
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
minuteman U داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
postulant U نامزد جدید نامزد ورود بخدمت کلیسا
mullion=middle post U وادار
muntin U وادار
trumeau U وادار
transom U وادار افقی
impeller U وادار کننده
he was made to go U وادار به رفتن شد
impellor U وادار کننده
persuadable U وادار کردنی
inducible U وادار کردنی
persuasible U وادار کردنی
suasive U وادار کننده
prompter U وادار کننده
persuasive U وادار کننده
prompters U وادار کننده
neutralized U وادار به بیطرفی شده
i made him go U او را وادار کردم برود
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
impellent U محرک وادار کننده
incitation U وادار سازی اغوا
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to compel the attendance of a witness U وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
The party was latched on to him. He was saddled with the party. U میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
they howled the speaker down U سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead U یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com